۱۳۹۷ آذر ۲۱, چهارشنبه

نسل معترض؛ نگاهی گذرا به ماهیت و کارکرد جنبش دانشجویی

نسل معترض؛ نگاهی گذرا به ماهیت و کارکرد جنبش دانشجویی/ مهدی حمیدی شفیق 

 با پایان جنگ جهانی دوم، رویاهای روشنفکران عمدتا چپ برای تحقق سوسیالیسم در سطح جهانی به خاموشی می گراید. آن ها متوجه می شوند که برخلاف پیش بینی مارکس، طبقه کارگر از خصایص انقلابی برخوردار نیست و نمی توان روی آن حساب باز کرد. با وجود رفاه نسبی و نظام های دمکراتیک و تصویب قوانین کار و ظهور “اشرافیت کارگری”، درست برخلاف پیشگویی های مارکس، کارگران را به جای اتحاد بر علیه بورژوازی به مشارکت و همراهی با نظام های سیاسی موجود
رهنمون ساخته است. در این دوران، اخباری که از پشت دیوارهای آهنین شوروی می رسد، روشنفکران چپ گرا را بیش از پیش ناامید می کند. بیش تر آن ها متوجه می شوند که آن چه در شوروی بر سر قدرت است، هیچ نسبتی با اندیشه های راستین مارکس ندارد. اخبار حکایت از قتل عام و کشتار سازمان یافته مردم عادی، سرکوب منتقدین و مخالفین و تصفیه حساب های سیاسی استالین در دادگاه های فرمایشی است و این اخبار ضربه جبران ناپذیری به مشروعیت و اعتبار اندیشه چپ در ابعاد بین المللی وارد می کند. روشنفکران چپ گرا -که زمانی شوروی کعبه آمال آن ها بود و این کشور و نظام سیاسی آن را تنها امید واقعی برای تحقق انقلاب در سطح جهانی می دانستند-، در رویارویی با واقعیت های موجود، با بحران های سیاسی و اخلاقی مواجه می شوند. آن ها به عنوان روشنفکران چپ گرا یا باید تابع الزامات سیاسی شوند و یا باید رسالت روشنفکری را بجا بیاورند و به همین خاطر برخی از آن ها هم چنان که اردوگاه غرب را زیر آماج نقد خود قرار می دهند، اردوگاه شرق را هم به نقد می کشند. از سرشناس ترین جریان های فکری چپ در اروپا که به این امر مبادرت می ورزد، اندیشمندان مکتب فرانکفورت هستند که با بازخوانی آراء و افکار مارکس در پی بازسازی این پارادایم سیاسی متناسب با صورت بندی جدید اجتماعی- سیاسی هستند.

یکی از مهم ترین مسایل در بازسازی اندیشه مارکس، غیبت عامل انقلابی بود. چنان که در صورت بندی جدید اجتماعی-سیاسی از قدرت طبقه کارگر کاسته شده و بعد از جنگ جهانی دوم با ظهور طبقه متوسط تمام پیش بینی های مارکس نادرست از آب درآمده بود. در این شرایط در سال ۱۹۶۸ در فرانسه اتفاقاتی افتاد که بارقه هایی از امید را در دل برخی از این اندیشمندان چپ زنده کرد. آن ها شاهد خیزش از نوع جدیدی بودند که می توانست چپ را از بحران بیرون بیاورد. جنبش دانشجویی فرانسه در سال ۱۹۶۸ نقطه آغاز جنبش های جدید اجتماعی است که طبقه متوسط را به عنوان حاملین تغییر معرفی می کند. در میان اندیشمندان مکتب فرانکفورت خوش بینانه ترین نظر در مورد جنبش دانشجویی از آن هربرت ماکوزه است. در حالی که تئودورو آدورنو و ماکس هورکهایمر، اندیشمندان نسل اول مکتب فرانکفورت، با بدبینی، خیره سری و شورشگری نسل جوان در قالب جنبش دانشجویی را سرزنش می کنند، اما مارکوزه آن ها را محلل و کاتالیزور انقلاب می داند و بسیار فعالانه در جهت دهی و رهبری جنبش دانشجویی فرانسه مشارکت می جوید. از همین رو اندیشمندان چپ نو، جنبش دانشجویی را نوعی نهضت پرولتاریای فرهنگی قلمداد می کنند که ریشه در طبقه متوسط دارد و عامل رشد آن نیز فاصله نسلی است. آن ها به منبع دوگانه جنبش دانشجویی (بنیادهای اخلاقی-روانی و بنیاد اجتماعی- اقتصادی)، مولفه های بارز جنبش های دانشجویی (جوان گرایی و نخبه گریی فرهنگی) و ریشه طبقاتی دانشجویان در طبقه متوسط اشاره می کنند و هم چنین ویژگی های جنبش دانشجویی دهه ۶۰ میلادی را در نفی نظام سیاسی و اجتماعی موجود، ظهور ایدئولوژی نخبه گرایی، هویت یابی از بیگانگان، آرمان گرایی، مخالفت با سازماندهی کلاسیک، اعتقاد به دموکراسی مشارکتی و گرایش ضدآمریکایی می دانند.
به عقیده هابرماس دانشجویان به دلیل عدم نفوذ مستقیم گروه های ذینفع اقتصادی بر آنان، می توانند وظیفه مهم جبران سرکوب نظرات انتقادی به وسیله مطبوعات، احزاب سیاسی و حکومت را ایفا کنند. ریشه های جنبش دانشجویی از نظر وی اجتماعی-روانشناختی اند، نه اقتصادی. به قول هابرماس جنبش دانشجویی برخلاف مبارزات ضداستبدادی گذشته به منظور کسب بخش بزرگ تری از ثروت مبارزه نمی کند، بلکه نسبت به نفس مفهوم امتیازات و دستاوردها در جامعه سرمایه داری معترض است. موضوعات مورد نظر جنبش دانشجویی از نظر هابرماس عبارتند از: زوال مباحثه دمکراتیک راستین و نقشی که رسانه های همگانی انحصاری در ناآگاه و خوش باور نگه داشتن عامه مردم ایفا می کنند، مسئله دانشگاه و اصلاحات دانشگاهی و سرکوب سیاسی در جهان سوم. از نظر هابرماس، دانشجویان باید با وارد کردن مسایل سیاسی در درون فراگرد آموزشی، بر حق مشارکت خود در اداره دانشگاه پافشاری کنند و در عین حال علیه ابزاری کردن آموزش -به عنوان موسساتی برای تربیت نخبگان اجتماعی- مبارزه کنند. هدف جنبش دانشجویی از نظر وی، سیاسی کردن حوزه عمومی است. جنبش دانشجویی، نظامی را که در پی رعیت پروری است و می خواهد خواسته های شهروندان را به حوزه خصوصی محدود سازد، به مبارزه می طلبد.
در مورد روش های اعتراض هم هابرماس به روش های جدید اعتراض اشاره می کند: مقاومت غیرخشونت آمیز، زیر سوال بردن موضوعات مسلم و مقبول از طریق اشکال فرهنگ عامه (کنش نمادین) و رفتار خاص یک نسل برای حمله به نظام مستقر. هابرماس یکی از وظایف ایفا شده توسط دانشگاه را شکل دادن به خودآگاهی سیاسی می داند. وی معتقد است که در یک دوره شمار زیادی از نسل های دانشجویان، بدون هیچ گونه فعالیت سیاسی برنامه ریزی شده، مطالعه کتب سیاسی، بدون آموزش سیاسی، بدون مداخله در مسایل سیاسی، بدون حضور یا فعالیت در تشکل های سیاسی دانشجویی، و صرفاً به خاطر حضور در دانشگاه ذهن سیاسی پیدا کرده اند. هم چنین او با تفکیک نظر و عمل می گوید: «شاید دانشگاه محل ارائه یا عرضه تصمیمات سیاسی نباشد، ولی به عقیده من مکان بسیار مطلوب و مناسبی خواهد بود برای بحث و گفتگو پیرامون مسایل و موضوعات سیاسی». هابرماس معتقد است تعارضاتی پیش روی جنبش دانشجویی قرار دارد و این تعارضات از نظر وی عبارتند از: تنش های نظریه و عمل که منجر به بی تفاوتی یا عملگرایی خودسرانه می شود؛ تعارض میان تعهد و درگیری سیاسی و تهیه مقدمات احراز شغل و منصب که منجر به سازش پذیری مفرط و نفی و رد تفحص اندیشمندانه در دروس و موضوعات مورد مطالعه می شود؛ تعارض میان اتخاذ جهتی در زندگی عمومی و عملی و علایق محدودتر دانشورانه که منجر به تقلیل مسائل به چهارچوب های اثباتگرایانه یا ساده اندیشی نظری می شود.
وقتی جوانان و دانشجویان حتی در مترقی ترین جوامع، مشاهده می کنند که حیثیت انسانی و آزادی آن ها در گرو منافع عده قلیلی از گروه های ذی نفوذ است که برخلاف استنتاج های منطقی و علمی مایل به حفظ نظام های کهنه و موفق در این زمینه هستند، نسبت به مشروع بودن طرز تفکر و نحوه عمل نسل قبل از خود دچار تردید می شوند و در نتیجه در خود احساس فریب خوردگی و سرشکستگی می کنند و برای نجات خود از این اوضاع دست به طغیان و عصیان می زنند. این درست همان کاری بود که دانشجویان فرانسه در سال ۱۹۶۸ در برابر رژیم پدرسالار و اقتدارگرای ژنرال دوگل انجام دادند و با شعار “عاقل باش و غیرممکن را طلب کن”، خیابان های فرانسه را به اشغال درآوردند. البته در کنار این علت نباید از علل روحی و روانی هم در بروز جنبش دانشجویی غافل بود. در جوامع صنعتی توسعه یافته که موفقیت افراد موقوف به یک تکاپوی جانکاه و پیروزی آن ها در یک رقابت بی امان است، جوانان به یک نوع وحشت زدگی و نگرانی نسبت به آینده و احساس تنهایی و بی کسی و سرگردانی دچار می شوند که عکس العمل آن توسل به برخی از تجمعات غیرعادی، پرخاشجویانه و خشونت آمیز است که در جنبش دانشجویی می توان به سادگی این خلاء روانی را جبران کرد.
جنبش دانشجویی در کشورهای صنعتی و توسعه یافته، علی رغم تمام مخالفت های صریح و آشکار با نظام سرمایه داری به دنبال نفی و انکار کامل این جامعه و فرهنگ نبود و هرچند در ظاهر این را نشان می داد، اما در واقع ریشه عکس العمل های پرخاشجویانه و خشونت آمیز آن ها بازتابی از تناقضات و برخوردهای اجتماعی و بن بست های انسانی و بحران های اجتماعی ناشی از آن بود. هم چنان که در مورد ریشه های روانی جنبش دانشجویی تحت فشار بودن این قشر را می توان با عصیان و روحیه طغیان دوران جوانی توجیه کرد. بنابراین جنبش های دانشجویی را نمی توان بر مبنای یک ایدئولوژی انقلابی توصیف کرد، بلکه باید آن ها را به مثابه نمایندگان یک “نسل معترض” دید. در تغییر و تحولات سریع تناقضات پیچیده جوامع صنعتی، سازو کار رابطه اقتدار با نسل جوان، دستخوش بحران شده است؛ از همین رو باید جنبش دانشجویی در جوامع غربی را به مثابه واکنش و عکس العمل به این بی عدالتی اجتماعی و اقتدار دانست.
ممکن است رفتار سیاسی انتقادی جوانان، خیال پردازانه، خشن، غیرمعقول، ناپخته یا حتی منفی و بی هدف جلوه کند. اما هرچه هست، بزرگان را وا می دارد تا در عادات و شیوه های عمل خود، که شخصاً و به ابتکار خویش، هیچ گاه در ارزش و اعتبارشان تردید روا نمی داشتند، تجدیدنظر کنند. فعالین جنبش دانشجویی با ایجاد آگاهی و احساس رسالت و مسئولیت به دنبال تحقق آرمان هایی نظیر عدالت، برابری و آزادی می روند و علی رغم این که دانشجویان را نمی توان یک طبقه مجزا به حساب آورد و دوره حضور آن ها در دانشگاه موقتی است، اما در شرایط بحرانی می تواند به صورت یک جنبش قدرتمند عمل کند؛ چرا که دانشگاه یک نهاد روشنفکری است و روابط و اندیشه ها در آن به سرعت گسترش می یابند. نوع زیست دانشجویی هم این جنبش را مستعد پذیرش افکار ضدسنتی، آزادی خواهانه و عدالت طلبانه می کند. با این حال تکوین جنبش دانشجویی نیازمند شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مناسب برای بسیج اجتماعی است؛ در صورتی که این بستر فراهم باشد، بدون شک جنبش دانشجویی یکی از بازیگران اصلی جامعه مدنی آن جامعه خواهد بود.
اگرچه جنبش دانشجویی در طول دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی، یکی از پایه های ثابت جنبش های ضد سیستم و رادیکال را در سرتاسر اروپا و آمریکا تشکیل می داد، اما این ستاره دنباله دار خیلی زود از آسمان تغییر و تحولات اجتماعی و سیاسی محو شد. در اروپا به ویژه در فرانسه، آلمان و ایتالیا، جنبش های رادیکال و چپ دانشجویی قدم در راه مبارزه مسلحانه گذاشتند. در ایتالیا گروه “بریگارد سرخ” که یک گروه مارکسیست- لنینست بود، از دل جنبش دانشجویی رادیکال و چپ گرا بیرون آمد و برای چندین دهه فضای سیاسی ایتالیا متاثر از عملیات های مسلحانه آن بود. در آلمان هم، گروه “فراکسیون ارتش سرخ” که به عنوان گروه بادر- ماینهوف شناخته می شد، شاخص ترین گروه چریکی مسلح برآمده از دل جنبش های رادیکال دانشجویی بود. در آمریکا هم، جنبش دانشجویی در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی با جنبش ضدجنگ، جنبش حقوق مدنی و جنبش زنان همکاری می کرد و اگرچه به مبارزه مسلحانه روی نیاورد، اما نقش زیادی در رادیکالیزه کردن فضای سیاسی داشت. مرور زمان به خوبی نشان داد که رویاهای مارکوزه در مورد دانشجویان تا چه اندازه از واقعیت به دور بود. درست است که سیاست از دانشگاه انفکاک پذیر نیست -چرا که سیاست یک بار وارد دانشگاه شده و دیگر هرگز از آن خارج نمی شود-، اما در مورد خیالبافی هایی از جنس انقلاب دانشجویی هم باید گفت که دانشگاه می تواند بحران ساز باشد، اما انقلاب ساز هرگز!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر